نشان مرگ ژینا بر غرور تحقیر شده­­ من

م. دانش

neshan-marg-jinna-m-dansesh
نمی دانم درد هست یا چیزی شبیه آن. درون سینه­ ام ول ول می خورد. تلاش می کنم. شاید که فهم کنم. چیست که درونم را شبیه آشوب بی­ قراری به هم می ریزد!؟ ای وای بر من!! انگار زیر تل خاکستری از سوختن امید، که سال ­هاست در دلم انبار شده، چیزی ول می خورد! شبیه شکافتن دانه بر دل خاک است! می یابمش! یاد و خاطره مهساست! این بار، مرگ عزیزی فقط با درد و هرمان همراه نیست. گوی از مرگ دل خوارش او، دانه ی غرور شکافته برای شکفتن! ته مانده ریشه پوسیده امید، جان گرفته برای روییدن!

سال ­های اول انقلاب بود. جوانان آن روزگار بسان دسته­ بزرگِ سار که از زمستان طولانی برگشته باشند، با هیجانات ناشی از شور جوانی خیابان ­ها را قرق کرده بودند. دو سوی خیابان شاه­ رضا جلوی دانشگاه تهران، میز کتاب ­ها شانه به شانه چیده شده بود.

بر هر بساطی چندین دختر و پسر نغمه خوانی می کردند و عابران را برای خرید کتاب و هفته­ نامه و… فرا می خواندند.

برای خواندن متن کامل این نوشته، کلیک کنید:

برگرفته از: اخبار روز
جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱

Noghteh.org © 1998-2024. All rights reserved. Web design: Homayoun Makoui