م. دانش


 

در خاطره نوشته ی زندانیان دهه ی شصت، ازچگونگی ارتباط مجدد آنان با جامعه بعد آزادی از زندان، نشان چندانی نمی بینیم. حال آنکه؛ از منظر کمدی الهی دانته، اگر زندان های دهه ی شصت جمهوری اسلامی، طبقه ی نهم دوزخ فرض شود، بی شک عرصه ی عمومی جامعه آن زمان ایران، طبقه ی هشتم* ان بحساب می آید. با چنین نگرشی بخشی از تلخ ترین خاطرات من، مربوط به روزها و ماههای اولیه بعد آزادی از زندان است. یکی از آن خاطرات را اینجا می آورم:

اوائل پائیز سال شصت و دو، از زندان اوین به بند یک واحد یک زندان قزلحصار، منتقل شدم. دو سالی آنجا بودم. نیمه های سال شصت و چهار از بند یک، بدلیل تمرد از دستور زندان جهت کار نوبتی در آشپزخانه ی زندان، با شرایط تنبیهی به بند دو و سپس به بند هفت مجردی واحد یک، انتقال داده شدم. زمستان آن سال، تخلیه ی زندانیان سیاسی واحد یک شروع شد. فروردین سال شصت و پنج، با اخرین زندانیان سیاسی واحد یک، به بند یک واحد سه، منتقل شدم. بند یک واحد سه، اخرین بند سیاسی زندان قزلحصار بود؛ چرا که کل زندانیان سیاسی را از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت و یا اوین منتقل می کردند.

با ورود به بند یک واحد سه، بر آن شدم با بچه های سابق بند یک واحد سه، رابطه ای برقرار نکنم. بنابراین؛ تنها با بچه های بند یک واحد یک، رابطه ی گذشته ی خود را ادامه دادم. از جمله دوستان بند یک واحد یک، علی ویژه بود. در یکی از روزهایی که با علی ویژه، در حال قدم زدن بودم با ج. ع، یکی از بچه های بند یک واحد سه، روبرو شدیم. علی ویژه، و ج. ع، احوال پرسی گرمی با هم کردند. ناخواسته من و ج. ع، هم مختصری احوال همدیگر را پرسیدیم.

بعد از جدا شدن از ج.ع – علی از من پرسید: ج. ع را می شناسی؟ جواب من منفی بود. علی، ادامه داد: او یکی از بچه های تئوریک است. البته چند سال بزرگتر از ماست و تحصیل کرده امریکاست. او طی سال هایی که در این بند بوده، با استفاده از روزنامه ها و اخبار تلویزیونی، در باره ی جنگ ایران و عراق خوب تحقیق کرده و نتایج جالبی بدست اورده. این نکته در ذهن من ماند.

مهر ماه سال شصت و پنج، حدود صد نفر از زندانیان بند یک واحد سه، از جمله من، به زندان گوهردشت منتقل شدیم. زمستان سال شصت و شش در زندان گوهردشت، پس از پرسش و پاسخی شبیه بازجویی، زندانیان مذهبی و سر موضعی را از هم جدا کردند. در پی آن تحولات، بند هفت و بند هشت، با عنوان بندهای سر «موضعی چپ» تشکیل شد. همان زمان مرا به بند هشت منتقل کردند. وقتی وارد بند هشت شدم، بیشتر بچه های بند یک واحد یک، از جمله: جهانبخش سرخوش، مسعود طاعتی زاده، فریدون قبادی، مهرداد نشاطی، ر- چ، اسد کاریان، محمد اقبالی، ف – و، ن- ب،… در آنجا دیدم. اتفاقا ج. ع، هم انجا، و در کمون اقلیتی ها بود. او با دیدن من بسیار اظهار خوشحالی کرد. موقعیت زندانیان بند، بیشتر بر اساس کمون سازمانی « اتهامی» شکل گرفته بود. مثال: شانزده آذری ها – راه کارگری ها و اقلیتی ها، هر یک کمون خود را داشتند. من بدون مکث وارد کمون اقلیتی ها شدم. بزرگ مردان کمون اقلیت، جهانبخش سرخوش و مسعود طاعتی زاده بودند. آنها در باره ی مسایل کلی بند، با هم مشورت می کردند و تصمیم های لازم را می گرفتند.


برای خواندن متن کامل این نوشته، کلیک کنید:

برگرفته از: اخبار روز
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۲

Noghteh.org © 1998-2024. All rights reserved. Web design: Homayoun Makoui